اللهم عجل لولیک الفرج

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

برخورد امام حسين(ع) با لشکر حرّ بن يزيد رياحي

30 آبان 1393 توسط طهماسبي

آنچه در بين ايشان واقع شده تا رسیدن امام حسین (ع) به كربلا

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام از بطن عقبه كوچ نمود به منزل شراف (به شيخ نشين) نزول فرمود و چون هنگام سحر شد، امر كرد جوانان را كه آب بسيار برداشتند از آنجا روانه گشتند و تا نصف روز راه رفتند. در آن حال مردي از اصحاب آن حضرت گفت الله اكبر حضرت نيز تكبير گفت و پرسيد، مگر چه ديدي كه تكبير گفتي؟ گفت درختان خرمائي از دور ديدم، جمعي از اصحاب گفتند به خدا قسم كه ما هرگز در اين مكان درخت خرمائي نديده‌ايم حضرت فرمود پس خوب نگاه كنيد تا چه مي‌بينيد گفتند به خدا سوگند گردنهاي اسبان مي‌بينيم، آن جناب فرمود كه والله من نيز چنين مي‌بينم. و چون معلوم فرمود كه علامت لشكر است كه پيدا شدند به سمت چپ خود به جانب كوهي كه در آن حوالي بود و آن را ذوحُسَم مي گفتند ميل فرمود كه اگر اجابت به قتال افتد آن كوه را ملجاء خود نموده و پشت به آن مقاتله نمايند، پس به آن موضع رفتند و خيمه بر پا كرده و نزول نمودند.

و زماني نگذشت كه حر بن يزيد رياحي با هزار سوار نزديك ايشان رسيدند در شدت گرما در برابر لشكر آن فرزند خيرالبشر صف كشيدند، آن جناب نيز با ياران خود شمشيرهاي خود را حمايل كرده و در مقابل ايشان صف بستند، و چون آن منبع كرم و سخاوت در آن خيل ضلالت آثار تشنگي ملاحظه فرمود، به اصحاب و جوانان خود امر نمود كه ايشان و اسبهاي ايشان را آب دهيد. پس آنها ايشان را آب داده و ظروف و طشها را پر از آب مي‌نمودند و به نزديك چهارپايان ايشان مي‌بردند و صبر مي‌كردند تا سه و چهار و پنج دفعه كه آن چهارپايان به حسب عادت سر از آب برداشته و مي‌نهادند و چون به نهايت سيراب مي‌شدند ديگري را سيراب مي‌كردند تا تمام آنها سيراب شدند:

سوار و اسب او گرديد سيراب

در آن وادي كه بودي آب ناياب

علي بن طعان محاربي گفته كه من آخر كسي بودم از لشكر حر كه آنجا رسيدم و تشنگي بر من و اسبم بسيار غلبه كرده بود، چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام حال عطش من و اسب مرا ملاحظه نمود فرمود به من كه اَنخ الرّاوِيَه من مراد آن جناب را نفهميدم پس گفت يَابنَ الاَخ اَنِخِ الْجَمَل يعني بخوابان آن شتري كه آب بار اوست. پس من شتر را خوابانيدم فرمود به من كه آب بياشام چون خواستم آب بياشامم آب از دهان مشگ مي‌ريخت فرمود كه لب مشك را برگردانيد و مرا سيراب فرمود.

پس پيوسته حُرّ با آن جناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد حضرت حجاج بن مسروق را فرمود كه اذان نماز گفت چون وقت اقامت شد جناب سيدالشهداء عليه السلام با ازار و نعلين و رداء بيرون آمد در ميان دو لشكر ايستاد و حمد و ثناي حق تعالي به جاي آورد، پس فرمود ايها الناس من نيامدم به سوي شما مگر بعد از آنكه نامه‌هاي متواتر و پيكهاي شما پياپي به من رسيده و نوشته بوديد كه البته بيا به سوي ما كه امامي و پيشوائي نداريم شايد كه خدا ما را به واسطه تو بر حق و هدايت مجتمع گردانند، لاجرم بار بستم و به سوي شما شتافتم اكنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود برگشته‌ايد و پيمانها را شكسته‌ايد و آمدن مرا كارهيد من به جاي خود بر مي‌گردم، پس آن بيوفايان سكوت نموده و جوابي نگفتند.

پس حضرت مؤ‌ذن را فرمود كه اقامت نماز گفت، حر را فرمود كه مي‌خواهي تو هم با لشكر خود نماز كن حر گفت من در عقب شما نماز مي‌كنم، پس حضرت پيش ايستاد و هر دو لشكر با آن حضرت نماز كردند، بعد از نماز هر لشكري به جاي خود برگشتند و هوا به مثابه‌اي گرم بود كه لشكريان عنان اسب خود را گرفته در سايه آن نشسته بودند، پس چون وقت عصر شد حضرت فرمود مهياي كوچ شوند منادي نداي نماز عصر كند، پس حضرت پيش ايستاد و همچنان نماز عصر را ادا كرد و بعد از سلام نماز روي مبارك به جانب آن لشكر كرد و خطبه‌اي ادا نمود و فرمود:

ايهاالناس اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهل حق را بشناسيد خدا از شما بيشتر خوشنود شود، و ما اهل بيت پيغمبر و رسالتيم و سزاوارتريم از اين گروه كه بناحق دعوي رياست مي‌كنند و در ميان شما به جور و عدوان سلوك مي‌نمايند، و اگر در ضلالت و جهالت راسخيد و رأي شما از آنچه در نامه‌ها به من نوشته‌ايد برگشته است باكي نيست بر مي‌گردم. حر در جواب گفت به خدا سوگند كه من از اين نامه‌ها و رسولان كه مي‌فرمايي به هيچ وجه خبر ندارم.

حضرت عقبه ‌من ‌سمعان را فرمود كه بياور آن خرجين را كه نامه‌ها در آنست پس خرجيني مملو از نامه كوفيان آورد و آنها را بيرون ريخت، حر گفت: من نيستم از آنهائي كه براي شما نامه نوشته‌ايد و ما مأمور شده‌ايم كه چون ترا ملاقات كنيم، از تو جدا نشويم تا در كوفه ترا به نزد ابن زياد ببريم. حضرت در خشم شد و فرمود كه مرگ براي تو نزديكتر است از اين انديشه، پس اصحاب خود را حكم فرمود كه سوار شويد پس زنها را سوار نمود و امر نمود اصحاب خود را كه حركت كنيد و برگرديد، چون خواستند كه برگردند حر با لشكر خود سر راه گرفته و طريق مراجعت را حاجز و مانع شدند حضرت با حر خطاب كرد كه ثَكَلَتَكَ اُمُّكَ ما تُريدُ مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي‌خواهي؟ حر گفت اگر ديگري غير از نام تو نام مادر مرا مي‌برد البته معترض مادر او مي‌شدم و جواب او را به همين نحو مي‌دادم هر كه خواهد باشد اما در حق مادر تو به غير از تعظيم و تكريم سخني بر زبان نمي‌توانم آورد، حضرت فرمود كه مطلب تو چيست گفت مي‌خواهم ترا به نزد امير عبيدالله ببرم. آن جناب فرمود كه من متابعت ترا نمي‌كنم. حر گفت: من نيز دست از تو بر نمي‌دارم و از اينگونه سخنان در ميان ايشان به طول انجاميد تا آنكه حر گفت من مأمور نشده‌ام كه با تو جنگ كنم بلكه مأمورم كه از تو مفارقت ننمايم تا ترا به كوفه ببرم الحال كه از آمدن به كوفه امتناع مي‌نمائي پس راهي را اختيار كن كه نه به كوفه منتهي شود و نه ترا به مدينه برگرداند تا من نامه در اين باب به پسر زياد بنويسم تا شايد صورتي رو دهد كه من به محاربه چون تو بزرگواري مبتلا نشوم آن جناب از طريق قادسيه و عُذَيب راه بگردانيد و ميل به دست چپ كرد و روانه شد، و حر نيز با لشكرش همراه شدند و از ناحيه آن حضرت مي‌رفتند تا آنكه عُذَيب هجانات رسيدند ناگاه در آنجا چهار نفر را ديدند كه از جانب كوفه مي‌آيند سوار بر اشترانند و كتل كرده‌اند اسب نافع بن هلال را كه نامش كامل است و دليل ايشان طرماح بن عدي است (بودن اين طرماح فرزند عدي بن حاتم معلوم نيست بلكه پدرش عدي ديگر است علي الظاهر) و اين جماعت به ركاب امام عليه السلام پيوستند.

 نظر دهید »

بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)

30 آبان 1393 توسط طهماسبي

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام به درجه رفيعه شهادت رسيد اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سرو كاكل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اعلي صوت بانگ واويلي برآورد و روانه به سوي سراپرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد دختران امام عليه السلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرتست كه بي‌صاحب غرقه به خون مي‌آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده آن وقت غوغاي رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در اين مقام گفته:

يَنوُحُ وَ يَنعْي الظّامِي الْمُتَرَمِلا
فَعايَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَيْسَ يُصْطَلي

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ
خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً
فاَدْمَيْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

و شاعر عجم گفته:


كه با زين نگون شد سوي خرگاه
تن عاشق كشش آماج پيكان
كه چون شد شهسوار روز محشر
چه با او كرد خصم بدسگالش
كه جويا گردد از حال برادر
نداند كس بجز داناي احوال

بناگه زفرق معراج آنشاه
پر و بالش پر از خون ديده گريان
برويش صيحه زد دخت پيمبر
كجا افكنديش چونست حالش
سوي ميدان شد آن خاتون محشر
ندانم چون بدي حالش در آنحال


راوي گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و مي‌گفت:

وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَرآءِ صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهلبيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهلبيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدي ياراي تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست. وَ فيِ الزّيارَهِ الْمَرْويَّهِ عَنِ النّاحِيَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُك شارداً الي خيامك قاصداً مُهمْهِما باكياً فلمّا رَاَيْن النساءُ جوادك مخزْياً و نظرْن سرجك عليهِ ملوِيّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علي الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَويل داعيات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الي مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علي صدرك مُوْلع‏ٌ سيفه علي نَحرك قابضٌ علي شَيْبتكِ بيده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفيت انفاسك و رفع علي الْقناه رَاسُك.

راوي گفت چون لشكر ، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحق (لعين) ابن حيوه حضرمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروض شد و موي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد وت ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.

عمامه آن حضرت را اخنس (لعين) ابن مرثد و به روايت ديگر جابرن يزيد ازدي براشت و سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود (لعين) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعين) بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود. مختار به سزاي اين كار دستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفهء خز آن حضرت را قيس (لعين) بن اشعث برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند.


روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبيت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مي‌دريدند.

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مي‌نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته‌اند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودي، و به قولي اسود بن حنظله تميمي، و به روايتي فلافس نهلشي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

مؤلف گويد كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء‌ رضوان الله عليهم نشده لكن آنچه به نظر مي‌رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء‌ بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم (لعين) بن طفيل جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.

در زيارت مرويه صادقيه شهداء‌است وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُميَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.

در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مي‌شود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حديث معتبر مروي از زائده از علي بن الحسين عليه السلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:

وَ كَيْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَي سَيّدي وَ اخْوَتي وَ عُمُومَتي و وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالّْعراءِ مُسْلَبينَ لايُكْنَفُونَ وَلا يُواروُنَ.

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی

 نظر دهید »

عوامل تحریف در واقعه تاریخی عاشورا

30 آبان 1393 توسط طهماسبي

1- اغراض دشمنان عامل های تحریف بر دو قسم است.یک نوع ازعامل هاست که عامل های عمومی است،یعنی بطور کلی درتواریخ دنیا این عوامل وجود داردوتواریخ رادچار تحریف می کند،اختصاص به حادثه عاشورا ندارد.مثلاهمیشه اغراض دشمنان خودیک عاملی است برای اینکه حادثه ای رادچار تحریف کند.دشمن برای اینکه به هدف وغرض خودش برسد،تغیر وتبدیل هایی درمتن تاریخ می دهدویاتوجیه وتفسیرهای ناروایی از تاریخ می کند که این مطلب نمونه های زیادی داردومن نمی خواهم از نمونه های ان بحثی کرده باشم.همین قدرعرض می کنم که درحادثه کربلا هم این نوع ازعامل دخالت داشت،یعنی دشمنان درصدد تحریف نهضت حسینی برامدند.همان طوری که دردنیا معمول است که دشمنان،نهضت های مقدس رابه افسادواخلال وتفریق کلمه وایجاداختلال وامثال این هامتهم می کنند،حکومت اموی خیلی کوشش کردبرای اینکه چنین رنگی به نهضت حسینی بدهد. ازهمان روزاول چنین تبلیغاتی شروع شد.مسلم که به کوفه امده بود،یزیدضمن ابلاغی که برای ابن زیادبرای حکومت کوفه صادرمی کند،این گونه می نویسد:«مسلم پسرعقیل به کوفه امده است وهدفش اخلال وافسادوایجاد اختلاف درمیان مسلمانان است،پس برو واو راسرکوب کن».وقتی هم که مسلم گرفتارمی شودواورابه دارالاماره ابن زیاد می برند،ابن زیادهمین جمله هارابه مسلم می گوید:«پسرعقیل!توراچه شدکه به این شهرامدی؟مردم وضع ارام ومطمئنی داشتند.امدی دراین شهراشوب کردی،ایجاداختلاف کردی،فتنه انگیزی کردی».مسلم هم مردانه جواب داد،گفت:اولاامدن مابه این شهرابتدائی نبود.مردم این شهراز مادعوت کردند،نامه های فراوانی نوشتند،نامه هایشان هست ودران نامه هانوشتندکه پدر تو زیاددر سال هایی که دراینجاحکومت کرده است نیکان این مردم راکشته است،بدان رابرنیکان مسلط کرده است،انواع ظلم هاواجحاف ها به مردم کرده است؛از مادعوت کرده اندبرای اینکه عدالت رابرقرار کنیم،ما برای برقراری عدالت امده ایم؛ازپیش خودمان هم نیامده ایم،مردم هم مارابرای این منظورخواسته اند. بعدهم حکومت اموی برای اینکه[در این واقعه]تحریف معنوی کرده باشد،ازاین جورقضایازیادگفت،ولی به اصطلاح نگرفت،یعنی تاریخ اسلام تحت تاثیراین تحریف واقع نشد شمایک نفرمورخ ویک نفرصاحب نظر رادر دنیاپیدا نمی کنیدکه این گونه اظهارنظر کرده وگفته باشدحسین بن علی،العیاذبالله،قیام نابجایی کرد،امدتا کلمه مردم راتفریق کند،اتحادرااز میان ببرد؛خیر،این تحریف اثر نکردکه نکرد.پس دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجادکند.درحادثه کربلا باکمال تاسف هرچه تحریف شده است،ازناحیه دوستان است..
2- تمایل بشر است به اسطوره سازی و افسانه سازی.این هم باز در تمام تواریخ دنیا وجود دارد.در بشر یک حس قهرمان پرستی هست،یک حسی هست که درباره ی قهرمانهای ملی وقهرمانهای دینی افسانه می سازد.(در شبهای عید غدیر که آقای دکتر شریعتی صحبت میکردند،یک بحث بسیار عالی راجع به این حسی که در همه افراد بشر برای اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان سازی وقهرمان پرستی-آن هم به یک شکل خارق العاده و فوق العاده ای-هست،ایراد کردند.)بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا وشیخ بهائی چقدر افسانه جعل کردند!بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده است،قوای جسمی وقوای روحی اش،یک جنبه فوق العادگی داشته است.ولی همین ها سبب شده است که مردم برای بوعلی سینا افسانه هایی بسازند،مثلا بگویند بوعلی سینا درباره مردی که از فاصله ی یک فرسخی می آمد گفت این مردی که می آید دارد نان چرب میخورد.گفتند تو از کجا فهمیدی که او نان میخورد،و از کجا فهمیدی که نانش هم چرب است؟در یک فرسخی چگونه دیدی؟میگویند بله،نور چشمش آنقدر کارگر بود که گفت من پشه هایی را دیدم که دور این نان میگردند،فهمیدم که نانش چرب است که پشه دور آن پرواز میکند.معلوم است که این داستان افسانه است.آدمی که پشه را از فاصله یک فرسخی ببیند،چربی نان را زود تر از خود آن پشه ها میبیند.یا مثلا[گفته اند بوعلی سینا]در مدتی که در اصفهان تحصیل میکرد،گفت من نیمه های شب که برای مطالعه حرکت میکنم،صدای چکش مسگر های کاشان نمیگذارد که من مطالعه کنم.رفتند تجربه کردند،یک شب دستور دادند که مسگر های کاشان چکش نزنند،آن شب را گفت من آرام مطالعه کردم.معلوم است که اینها افسانه است. برای شیخ بهائی مردم چقدر افسانه ها ساخته اند!اختصاص به حادثه عاشورا ندارد.ولی همانطور که جلسه پیش عرض کردم،فرق است میان افسانه ای،داستانی،جعلی،تحریفی که در یک حادثه عادی باشد[وتحریفی که در یک حادثه مهم تاریخی باشد.]حالا مردم درباره بوعلی سینا هر چه میخواهند بگویند،بگویند،به کجا ضرر میزند؟به هیچ جا.درباره شیخ بهائی هرچه میخواهند بگویند،بگویند،به کجا ضرر میزند؟به هیچ جا.اما افرادی که شخصیت آنها شخصیت پیشوایی است و قول آنها،فعل وعمل آنها،قیام ونهضت آنها سند وحجت است،در اینها نباید تحریفی واقع بشود،در سخنشان،در شخصیتشان،در تاریخچه شان.درباره امیر المؤمنین علی (ع) چقدر افسانه خود ما شیعیان بافته ایم!در اینکه علی مرد خارق العاده ای است،بحثی نیست.مثلا شجاعت علی.دوست ودشمن اعتراف کرده اندکه شجاعت علی یک شجاعت فوق افراد عادی بوده است.علی با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر آنکه آن پهلوان را کوبید وبه زمین زد.این چیزی نیست که در آن،جای انکار باشد.فوق العادگی داشته،ولی در حد یک بشر فوق العاده،یک بشری که در میدان جنگهیچ کس حریفش نبود.اما مگر افسانه سازیها ی اسطوره سازها به همین مقدارقناعت کردند؟شما ببینید چه حرفها در همین زمینه ها گفتند!مثلا علی (ع) در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد.مرحب چقد فوق العادگی داشت!بسیار خوب.مورخینهم نوشته اند که در آنجا علی (ع) ضربتش را که فرو آورد،این مرد را دو نیم کرد.حالا من نمیدانم این دو نیم،دو نیم کامل بود یا مثلا تا سینه اش رسید.ولی در اینجا افسانه هایی است که دین را خراب میکند.گفته اند به جبرئیل وحی شد:جبرئیل!فورا به زمین برو،برو که آن غضبی که ما در علی میبینیم،اگر شمشیرش فرود بیاید،زمین را دو نیم میکند،به گاو وماهی خواهد رسید؛برو بال خودت را در زیر شمشیر علی بگیر،رفت وگرفت. علی (ع) هم شمشیرش چنان آمد که مرحب آنچنان دو نیم شد که اگر در ترازوی مثقالی می گذاشتند،این نیمه اش با آن نیمه برابر بود.بال جبرئیل که زیر زین اسب [قرار]گرفته بود،از شمشیر علی آسیب دید ومجروح شد.تا چهل شبانه روز جبرئیل نتوانست به آسمان برود،که وقتی به آسمان رفت،خدا از او سؤال کرد:جبرئیل!تو این چهل روز کجا بودی؟خدایا در زمین بودم،تو به من مأموریت داده بودی.چرا زود برنگشتی؟شمشیر علی که فرود آمدبال مرا مجروح کرد،من این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم! دیگری میگوید:شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد،از فرق مرحب گذشت،تا به نمد زین اسب رسیدوعلی شمشیرش را بیرون کشید که خود مرحب هم نفهمید.خیال کرد ضربت کاری نشد.گفت:علی!همه ی زور تو همین بود؟همه ی پهلوانی تو همین بود؟گفت : اگر راست می گویی خودت را تکان بده.تا مرحب خودش را تکان داد،یک قسمت از این طرف افتاد،یک قسمت از آن طرف.این طور افسانه ها! حاجی نوری،این مرد بزرگ،در کتاب لؤلؤ و مرجان انتقاد میکند،می گویید:برای شجاعت ابوالفضل در جنگ صفّین-که اصل شرکت حضرت هم معلوم نیست،اگر هم شرکت کرده یک بچه پانزده ساله بوده است_نوشته اند ابوالفضل العباس مردی را پرتاب کرد به هوا،یکی دیگر را پرتاب کرد،یکی دیگر را،تا هشتاد نفر.هشتادمی راکه پرتاب کرد،هنوز اولی به زمین نیامده بود.اولی که آمد به زمین دو نیمش کرد،دومی را دو نیم کرد،سومی را و…از این افسانه ها! در حادثه ی کربلا،یک قسمت از تحریفاتی که صورت گرفته است معلول حس اسطوره سازی است.مبالغه ها و اغراق هایی شده است.مخصوصا اروپایی ها می گویند در تاریخ مشرق زمین[مبالغه و اغراق]زیاد است،و راست هم می گویند. ملّا آقای در بندی در اسرار الشهادة نوشته است عدد لشکریان عمر سعد سواره آنها ششصد هزار نفر بود.پیاده آنها دو کرور و مجموعشان یک میلیون و ششصد هزار نفر بود،همه هم اهل کوفه بودند.آخر کوفه مگر چقدر بزرگ بود؟کوفه یک شهر تازه سازی بود.هنوز سی و پنج سال از عمر کوفه نگذشته بود،چون کوفه را در زمان عمر بن الخطّاب ساختندو کوفه مرکز سپاهیان اسلام بود.عمر دستور داد این شهر را در اینجا بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران یک مرکزی داشتهباشند.همه ی جمعیت کوفه معلوم نیست در آن وقت آیا به صد هزار نفر میرسیدهیا نمیرسیده است.آنوقت یک میلیون وششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود وحسین بن علی (ع) هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد،این با عقل جور در نمیاید.این[سخن]این قضیه را به طور کلی از ارزش می اندازد؛حرف هما ن آدمی می شود که می گویند درباره ی هرات اغراق و مبالغه می کرد،می گفت هرات یک وقتی خیلی بزرگ بود.گفتند چقدر بزرگ بود؟گفت در یک وقت در آن واحد در هرات بیست و یک هزار احمدیک چشم کله پز وجود داشت.چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که بیست ویک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته باشد.این حس اسطوره سازی خیلی کار ها کرده است.ما که نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه ها قرار بدهیم.«وَ اِنَّ لَنا فی کُلِّ خَلَفٍ عُدولاً یَنفونَ عَنّا تَحریفَ الغالینَ وَ انتِحالَ المُبطِلینَ».ما وظیفه داریم اینها را از چنگ این افسانه سازها بیرون کنیم.حالا برای هرات هر که هرچه میخواهد بگوید.اما برای حادثه عاشورا،حادثه ای که ما دستور داریم هر سال آن را به صورت یک مکتب زنده بداریم،آیا صحیح است که در این داستان این همه افسانه وارد بشود؟

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

اللهم عجل لولیک الفرج

  • خانه
  • اخیر
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • عاشورا
  • نقش ولایت پذیری در عاشورا
  • تأثیرگذاری حادثه عاشورا در ماندگاری و پویائی تشیع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس